دلم براي تنهايي ميسوزد
چرا هيچ كس اورا دوست ندارد
مگر او چه گناهي كرده كه تنها شده است
جرم تنهايي چيست كه هيچكس اورا نمي خواهد
ديشب تنهايي از اتاقم گذشت،دنبالش دويدم ولي او رفته بود
تنهاي تنها نيمه شب اورامرده كنار حوض خانه پيدا كردم
از گريه چشمانش قرمز بود،برايش گريستم
آخر او از تنهايي مرده بود
تنهايي مرد و من تنها تر شدم